خریت
[ بازدید : 1002 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
ب تاوان قلب شکسته ام هزاران قلب را خواهم شکست . گناهش ب پای کسی ک قلبم را شکست
یادش بخیر حس بعد از آخرین امتحان سال و شروع تابستون و یادش بخیر عصر ۳۱ شهریور و همه خاطره هایی که جلوی چشامون بود …
آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
ولی آیا تابحال شمرده ای ؟
برای شروع بگذار از جایی دیگر شروع کنیم،
اول از همه بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی
و بعد بشمار، تعداد لبخند هایی که بر لب مردمان نشاندی
و سپس بشمار ، تعداد اشک هایی که بخاطر همدلی از سر شوق و غم ریختی ،
و سر آخر بشمار تعداد دستهای نیازمندانی که گرفتی و تعداد قدمهایی که در کار خیر برداشتی ،
و همه اینها را که بشماری ، تعداد لبخندهای " آن یگانه " بدست می آید.
و تمام .
جوجه هایت شمرده شد ...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻫﺮﺭﻭﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﻭ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻞ ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﺑﻪ
ﻋﮑﺴﻢ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯿﺸﻦ
ﻭ ﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮﻭ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ :
ﮐﺎﺷﮑﯽ ﻣﯿﻮﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎ ﺗﺎﺝ ﺳﺮﻡ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ...
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺍﯼ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘدخترﻡ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ :!!!
عمه بیا پسرا کارت دارن
شدم با چت اسیر و مبتلایش شبا پیغام می دادم از برایش به من می گفت هیجده ساله هستم
تو اسمت را بگو، من هاله هستم بگفتم اسم من هم هست فرهاد ز دست عاشقی صد داد و بیداد بگفت هاله ز موهای کمندش کمان ِابروان ، قد بلندش بگفت چشمان من خیلی فریباست ز صورت هم نگو البته زیباست ندیده عاشق زارش شدم من اسیرش گشته بیمارش شدم من ز بس هر شب به او چت می نمودم به او من کم کم عادت می نمودم در او دیدم تمام آرزوهام که باشد همسر و امید فردام برای دیدنش بی تاب بودم ز فکرش بی خور و بی خواب بودم به خود گفتم که وقت آن رسیده که بینم چهره ی آن نور دیده به او گفتم که قصدم دیدن توست زمان دیدن و بوییدن توست ز رویارویی ام او طفره می رفت هراسان بود او از دیدنم سخت خلاصه راضی اش کردم به اجبار گرفتم روز بعدش وقت دیدار رسید از راه، وقت و روز موعود زدم از خانه بیرون اندکی زود چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت تو گویی اژدهایی بر من آویخت به جای هاله ی ناز و فریبا بدیدم زشت رویی بود آنجا ندیدم من اثر از قد رعنا کمان ِابرو و چشم فریبا مسن تر بود او از مادر من بشد صد خاک عالم بر سر من ز ترس و وحشتم از هوش رفتم از آن ماتم کده مدهوش رفتم به خود چون آمدم، دیدم که او نیست دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست به خود لعنت فرستادم که دیگر نیابم با چت از بهر خود همسر بگفتم سرگذشتم را به "جاوید" به شعر آورد او هم آنچه بشنید که تا گیرید از آن درسی به عبرت سرانجامی نـدارد قصه ی چت.. |
چه لذتى دارد وقتى سياهى چادرم، دل مردهايى كه چشمشان به دنبال خوش رنگ ترين زنهاست را مىزند...
چه لذتى دارد وقتى مردهايى كه به خيابان مىآيند تا لذت ببرند، ذره اى به تو محل نمىگذارند....
چه لذتى دارد وقتى در خيابان و دانشگاه و... راه مىرويد و صد قافله دل كثيف!! همره شما نيست......
چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاك و افكار پليد مردان شهرتان نيستيد...
چه لذتى دارد وقتى كرم قلاب ماهىگيرى شيطان براى به دام انداختن مردان شهر نيستيد......
چه لذتى دارد وقتى مىبينى كه مىتوانى اطاعت خدايت را بكنى؛ نه هوايت را.....
چه لذتى دارد وقتى در خيابان راه مىرويد؛ در حالى كه يك عروسك متحرك نيستيد؛ يك انسان رهگذريد..........
چه لذتی دارد این حجاب!!!
خدايا! لذتم مدام باد............
منـــ یهـــ دخترمـــــ...
با تلنگری باران میشوم...
باکلمه ای عاشق♥می شومــــــــــ
با فریادی می شکنمــــــــــ↯
زورم بہ تنها چیزی که مۍ رســــــــــد بغــض لعنتیهـــ
هنوزهم با مداد رنگی خانه رویاهایم را به تصویر میکشمــــــ
من دخترم پراز راااز....هرگز مرا نخواهی دانست!
هرگز سرچشمه اشکهایم را نمیابی!
عاشقـ لوس شدنام قهــــــــــر کردنام حـســـود شـــدنامـــــ ...
دختروونگی هامو با هیچ چی تو دنیا عوض نمیــــ کنمــــــــــ!
دنیای دخترونه رو فقط یه دختر میـــتونه لمــــــــــس کنه!
نه یک مانکن فروشگاه,
نه یک وسیله برای جلب توجه,
و نه یک تابلو نقاشی
پیشرفت و بالارفتن را میخواهم اما نه به هر قیمتی
آزادم اما با تفسیری جدابافته...
آزادی من حجاب من است ،
طلا هم آزاد است اما همیشه محفوظ ، طلا را هیچوقت فله نمیفروشند!
آن چه را فله میفروشند که زیادی آزاد باشد .نمونه اش "سبزی خوردن"!
دوستای گلم جاتون خالی امروز یه شهید غواصو آوردن شهر ما
نمیدونین چه حال و هوایی داشت .من که خیلی خوشحالم چون به یکی از بزرگترین آرزوهام رسیدم .امیدوارم شمام این سعادت نصیبتون بشه. ایشاا..... خدا به حق شهدا ما رم مورد لطف و بخشش خودش قرار بده.
آمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــین
تنها چیزهایی که از اون شهید باقی مونده . این پسرم خواهر زاده ی شهید میریه